شد آنچه شد

آرزویت را برآورد میکند ، آن خدایی که آسمان را برای خنداندن گلی می گریاند . . .

شد آنچه شد

آرزویت را برآورد میکند ، آن خدایی که آسمان را برای خنداندن گلی می گریاند . . .

شد آنچه شد
نویسندگان

۵ مطلب با موضوع «شهید مهدی مرادیان» ثبت شده است

۱۹
خرداد

  • علی مرادیان
۰۷
بهمن
تصاویر  زیر از شهید مهدی مرادیان در جبهه است .

  • علی مرادیان
۳۰
مهر

بسمه رب الشهداء و الصدیقین

شهداء ذخایر عالم باقیند ( حضرت امام )

شهید مهدی مرادیان فرزند برات الله

از شقایق های سرخ فام خطه کویر و دیار مرد پرور بجستان که از ویژگی های برجسته ای برخوردار بود و در چهره اش طلعلع خورشید معنویت موج می زد . او شیفته مکتب متعالی تشیع و حافظ قرآن مجید به عنوان معجزه جاوید رسول مکرم اسلام بود . حضور همیشگی وی در نمازهای جماعت و تواضع و مهربانی اش زبانزد خاص و عام بود . در پرتو مکتب بالنده اسلام خصوصیات راستگویی ، ساده پوشی ، پرهیز از شوخی های زننده را بخوبی آموخته بود . افتادگی در مقابل پدر و مادر به گونه ای که منطبق بر دستورات آیین حیات بخش اسلام باشد از بارزترین صفات حسنه اش بود . امر به معروف و نهی از منکر که در کلیه سکنات وی متجلی بود اثرات مطلوبی در دوستانش داشت .

  • علی مرادیان
۱۷
آبان

خاطرات ازقول مادر

 


_*̡͌l̡*̡̡ ̴̡ı̴̴̡ ̡̡͡|___͡͡͡ _▫_͡ ___͡͡π__͡͡ __͡▫__͡͡ _|̡̡̡ ̡ ̴̡ı̴̡̡ *̡͌l̡*̡̡_سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرمتحرک شباهنگ www.shabahang20.blogfa.com _*̡͌l̡*̡̡ ̴̡ı̴̴̡ ̡̡͡|___͡͡͡ _▫_͡ ___͡͡π__͡͡ __͡▫__͡͡ _|̡̡̡ ̡ ̴̡ı̴̡̡ *̡͌l̡*̡̡_

 

خاطره ی اول
هروقت فرزندم مهدی می خواست به جبهه برود نمی گذاشت که من به بدرقه اش بروم تا اینکه یک دفعه که می خواست برود گفتم: نه مادر جان من می آیم گفت: اگر بیایی ناراحت می شوم . بعداً مادر رزمنده های دیگر به ایشان گفته بودند همه مادرها آمده اند چرا مادر شما نیامده است وقتی به من گفتند : چرا نیامدی گفتم: مهدی گفته شما نیاید چون زنی نمی آید من هم به حرف او کردم وبه بدرقه اش نیامده ام . نمی دانم علت این که می گفت نیا بخاطر چه بود، چون می دید من گریه می کنم ناراحت می شد. 

خاطره ی دوم
وقتی فرزندم مهدی برای اولین بار می خواستند به جبهه بروند گفتند: مامان من می روم اسمم را بنویسم گفتم: مامان جان برو، شما کوچک هستی شما را نمی برند مهدی گفت: چرا می برند گفتم: آخر قدت کوتاه است وسنت کم چگونه می خواهند تو را ببرند بعد رفته بود دور از چشم ما سن شناسنامه اش را زیاد کرده بود و به جبهه رفت. خاطره ی سوم
فرزندم مهدی خاطره ای را این گونه برایما ن نقل می کرد: می گفت: توی سنگر خوابیده بودیم دو عراقی به طرف سنگرها می آمدند که ما را از بین ببرند به خواست خدا مثل اینکه یکی ما را بیدار کرد تا آمدند که بر روی ما اسلحه بکشنند ما چون تفنگ هایمان آماده بود هر دوتایشان راکشتیم با شنیدن این خاطره گفتم مادر جان امام زمان (عج) کمکتان کرده است.الهی همیشه امام زمان (عج) یاورتان باشد.

  • علی مرادیان
۱۵
آبان

 

متن وصیتنامه _*̡͌l̡*̡̡ ̴̡ı̴̴̡ ̡̡͡|___͡͡͡ _▫_͡ ___͡͡π__͡͡ __͡▫__͡͡ _|̡̡̡ ̡ ̴̡ı̴̡̡ *̡͌l̡*̡̡_سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرمتحرک شباهنگ www.shabahang20.blogfa.com _*̡͌l̡*̡̡ ̴̡ı̴̴̡ ̡̡͡|___͡͡͡ _▫_͡ ___͡͡π__͡͡ __͡▫__͡͡ _|̡̡̡ ̡ ̴̡ı̴̡̡ *̡͌l̡*̡̡_شهید مهدی مرادیان

  • علی مرادیان